ازیناست که میگم نخونید:)

ساخت وبلاگ
قبلا ها اصلا.. هیچوقت حسرت داشته های احدی رو نمی‌خوردم... اگر همکلاسی‌هام با گوشی های بزرگ و گوشی تاچشون بهم پز میدادن.. منم گوشی از دور گذشته تاشومو میگرفتم جلوشون و با خودکار و مداد مغزی و انگشت کلیداشو میزدم و میگفتم مال من تاچ تره.. و بهشون میخندیدم. یا وقتی دبیرستان از روزبه روز یه جفت کفش خریدم ۳۰ تومن و دوستم کفش برند یه تومنی خریده بود با دوستام مسخره بازی راه انداخته بودم و میگفتم جمع کفشای ما یک میلیون سی هزار تومنه! یا وقتی سمند ما۸ تومن بود و ماشین دوستام مزدا۳ سی میلیونی(گفتن این اعدادم مثل جوکه!) هیچوقت هیچوقت دلم نخواست جای کسی باشم.. حتی یکی دوبار هم برای تغییر ماشین مخالفت کردم چون دایی و خاله هام زندگی معمولی داشتن و نمیخواستم دخترخاله و دایی هام حس کنن من یه تافته جدا بافته ام... اما چند وقته سر دوتا قضیه حس کردم خیلی عوض شدم  حالم ازین قضیه بده که چرا اینجوری شدم.. اعتقادتم که میدونم ضعیف شده.. به خودم میگم شاید چون اون روزا تمام اون موارد برام اولویت نبوده .. اولیش خرید گوشی بود که لازم داشتم حقیقتا انقدر سر خریدش عذاب وجدان داشتم و این درحدی بود که تا یکماه بعد خریدش هم نمیتونستم لذتشو ببرم:) و خوشحال نبودم.. بعد که دست ملت آیفون های گرون میدیدم به خودم میگفتم چرا باید من انقدر عذاب وجدان میکشیدم و ببین چجوری همه آیفن به دستن(گوشی من آیفن نیست)  امروزم که خریدار اومده بود برای واحد های روبه رویی خونمون که نو سازه همون حس حسرت و غم سراغم اومد و حالم تا یک ساعت بعد اومدن سالن غمگین بود... بیشتر از همه میدونی چیه ازین حسی که اومده سراغم حالم بده... به کجا داریم میریم..؟؟ ازیناست که میگم نخونید:)...
ما را در سایت ازیناست که میگم نخونید:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1its-me0 بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 15:55